آوار سیل، آواره جنگل

اینجا هرکه را می‌بینی، داستان دردناکی برای گفتن دارد. داستان از دست رفتن حاصل یک عمر زندگی و تلاش. این جمله، ورد زبان همه است که دیدی زندگی چندین و چند ساله‌مان چطور درعرض چند دقیقه نقش بر آب شد!؟ زندگی سی ساله، چهل ساله، پنجاه ساله… دیدی چطور دام‌هایمان گم شد؟ می‌بینی اینجا چطور در جنگل گرفتار شده‌ایم؟ می‌بینی؟ می‌بینی؟ وضع بچه‌هایمان را می‌بینی؟ کسی صدایمان را نمی‌شنود…

a

در اردوگاه سیل زدگان «روستای مگران سه»هستم؛ 70 کیلومتری شوش. مگران سه تنها روستای استان خوزستان نیست که در سیل اخیر زیر آب رفته اما یکی از روستاهای دور از دسترس است و تقریباً فراموش شده. باید جاده‌های خاکی و سنگلاخی پرپیچ و خمی را طی کنی تا به اینجا برسی، جایی در میان جنگل‌های «خسرج». بخشی از زمین صاف شده و 100 خانوار روستای غرق شده در آن اسکان داده شده‌اند.

در زمین مسطح جابه جا چادرهای سفید هلال احمر می‌بینی و چند سرویس بهداشتی صحرایی این سو و آن سو. چند یخچال کنار چادرها توی چشم می‌زند؛ باقیمانده وسایلی که اهالی از زیر آب بیرون آورده‌اند و امیدوارند روزی دوباره در گوشه آشپزخانه‌ای گذاشته شود و کار کند. شاید روزی دوباره بوی غذا هم در آشپزخانه پیچید و خانه را پر از حس زندگی کرد. چقدر دلشان برای آن روزها تنگ شده. آنها دلتنگ روزهایی هستند که با همه سختی‌هایش، اینجا قابل تحمل بود.

اهالی عشیره «خلف مگران سه» با هیجانی عجیب و با زبان عربی درباره لحظه سیل می‌گویند. ساعت شوم چهار صبح روز نهم فروردین ماه در ذهن همه آنها تا ابد حک شده است. لحظه‌ای که هنوز هم باورش برایشان سخت است. روز نهم فروردین ماه کرخه پر آب شد و سیل بندها را که از دو ماه قبل در روستا برپا شده بود، کند و برد.

برای ورود به مگران سه راه دیگری جز قایق نیست. اگرچه از دور هم می‌توان روستای غرق در آب را دید. ساکنانش می‌گویند دیگر امیدی برای بازگشت به روستایشان ندارند. روستا بدجوری آسیب دیده. محلی‌ها می‌گویند سه رودخانه «شاوور» در میانه شوش، «کرخه» در غرب شوش و «دز» در 10 کیلومتری این شهر طغیان کرده و روستاهای اطراف را زیر آب برده است. آنها می‌گویند روستاهای حاشیه کرخه هنوز هم درمعرض خطر هستند.

زنها این گوشه و آن گوشه کمپ مشغول شست‌و‌شوی لباس هستند و بچه‌ها درحال بدو بدو و فوتبال. بچه‌ها قسمت بیشتر روز را به کشف فضاهای جدید اردوگاه می‌گذرانند و به هرگوشه‌ای سر می‌زنند و داد و فریاد بزرگترها را در می‌آورند. می‌گویند حالا حالاها از درس و مدرسه خبری نیست.

این روستا تنها روستای استان خوزستان نیست که آسیب دیده. محلی‌ها می‌گویند 55 روستای استان در سیل اخیر آسیب دیده است؛ روستاهایی که در ساحل کرخه و دز قرار دارند. مگران سه در حاشیه کرخه قرار گرفته. تا به مگران برسم، در طول جاده‌های پرپیچ و خم، مزارع گندم زیادی را می‌بینم که زیر آب رفته و بوی تندی از سوی آنها برمی‌خیزد.

ساقه‌های خیس گندم همه جا روی زمین پخش شده‌اند. می‌گویند دیگر امیدی به برداشت‌شان نیست. در مسیر روستاهای خسرج، بجز مگران سه، روستاهای دیگری هم آسیب دیده‌اند اما جدی‌ترین آسیب را این روستا دیده و کاملاً زیر آب رفته. در منطقه عبدالخان هم اهالی دور تا دور شهر را سیل بند زده‌اند. اهالی عبدالخان اغلب ماشین سنگین دارند و در کمتر از چند روز توانسته‌اند این کار را انجام دهند و از ورود سیل به شهرشان جلوگیری کنند.

فرج لطیفی از اهالی مگران کشاورز است. با لهجه عربی غلیظی می‌گوید: «هیچی نمانده. همه گندم‌ها زیر آب رفته. خانه‌ام زیر آب رفته. هیچ وقت فکر نمی‌کردیم چنین سیلی بیاید. از چند ماه قبل سیل بند بسته بودیم ولی نمی‌دانیم آب یک مرتبه از کدام سمت آمد و خانه‌هایمان را شست و برد.»

سمیرا عبدالخان، مددکار اجتماعی همراهی‌ام می‌کند: «اهالی روستاهای ساکن درحاشیه دز و کرخه، اغلب فقیر هستند و اکثر خانه‌های‌شان هم فرسوده بود. خیلی از روستاها تخلیه شده و ساکنان برخی دیگر از روستاها هم در چادر اسکان داده شده‌اند. برخی محلی‌ها هم سیل‌زده‌ها را در خانه‌های‌شان میهمان کرده‌اند.»

کریم لطیفی از اهالی مگران یک دانشجوست و هر روز برای کمک به سیل زدگان به مگران سه می‌آید. دانشجوی حسابداری در شهر الوان است و یک نیروی داوطلب با مسئولیت زیاد: «حشرات زیاد است. وقتی سیل می‌آید این حشرات تعدادشان بیشتر هم می‌شود. آب خیلی کم به اهالی روستا می‌رسد. از نظر مواد غذایی هم سختی دارند. خودتان دیدید از شوش تا اینجا 70 کیلومتر راه است و غذا تا به اینجا برسد سرد و گاهی مسموم می‌شود. خیلی‌ها به خاطر خوردن این غذاها مسموم شده‌اند.» اهالی مگران یک تا توانسته‌اند خانوارهای سیل‌زده را در روستای‌شان جای داده‌اند.در اردوگاه همه از زنی سخن می‌گویند که دیشب گاوش مرده و از غم و غصه‌اش راهی بیمارستان شده. دلخوشی خیلی از اهالی همین دام‌هایشان بود؛ گاوهایی که گم شده یا غرق شده‌اند. کریم درباره جا به جایی اهالی می‌گوید: «مردم می‌گویند اگر می‌خواهند از اینجا منتقل‌شان کنند، باید همه را باهم ببرند. نمی‌توانند دور از هم زندگی کنند چون همه همسایه و فامیلند.»

چند زن کنار بشکه آب زانو زده‌اند و لباس می‌شویند. کمی آن سوتر زنی در تشت فلزی ظرف می‌شوید. هر کسی سعی می‌کند تا جایی که می‌تواند جریان زندگی را به اردوگاه بازگرداند. می‌گویند موقع خوبی از روز آمده‌ای، هوا ابری- بارانی است و قابل تحمل. روزهای دیگر آفتاب سوزان را نمی‌توان تحمل کرد و خاک چشم آدم را درمی‌آورد. همان خاکی که باعث بیماری خیلی‌ها شده. اهالی می‌گویند: «تنها کمکی که به ما شده آب است. ما کمک دیگری ندیده‌ایم.»

بسمه هشت ماهه باردار است. نشسته و زانوی غم بغل کرده. می‌گوید یاد لحظه زایمانش که می‌افتد خوف می‌کند. بچه اولش را در بیمارستان به دنیا آورده، می‌پرسد: «اگر شب و نصفه شب حالم بد شد، چکار کنم؟ چه کسی به دادم می‌رسه تا شهر کلی راه است. خودتون که دیدید؟ اصلاً سونوگرافی و آزمایش هم ندادم.» بسمه دوباره گوشه چادر کز می‌کند.

زنها با گلایه توالت‌های صحرایی را نشانم می‌دهند که از چند متری‌شان هم بوی بد به مشام می‌رسد. در اردوگاه آنقدر آب نیست که هر روز بتوانند آنها را تمیز کنند. زنها دست و پای کودکان‌شان را نشانم می‌دهند که پر از جای نیش عمیق حشرات است؛ جابه جا قرمز و پر از لکه. در یکی از چادرها کودک 25 روزه‌ای را نشانم می‌دهند که صورتش سرخ از نیش پشه است. تعدادی کودک هم موهای سرشان ریخته؛ کچلی گرفته‌اند. در این مدت کوتاه این همه بیماری و مشکل، باورنکردنی است. پسر بچه‌ای را نشانم می‌دهند که نیمی از صورتش سفید شده. زنی می‌گوید، باورت می‌شود در این مدت کوتاه این همه بلا سرمان آمده باشد؟ بازهم تکرار می‌کنند خانه‌شان رفته، زندگی، دام‌ و… می‌گویند همه اینها مهم نیست، زندگی کودکان‌مان هم دارد از دست می‌رود.

سید رضا فاضلی از اعضای جمعیت هلال احمر می‌گوید: «مردم مگران سه به خاطر دوری، کمک زیادی دریافت نکرده‌اند، نه پتویی، نه زیراندازی. بیشترین نیاز مردم منطقه همین اقلام است. غذا می‌رسد و چادر هم هست.»

زنان و کودکان در مگران سه مثل زنان در دیگر نقاط سیل زده کشور آسیب‌پذیرتر از مردان هستند. می‌گویند بیشترشان مبتلا به عفونت‌های زنان و ادرار شده‌اند بس که توالت‌ها آلوده است. آنها نمی‌دانند برای حمام و شست‌و‌شو چکار کنند.

صالح لطیفی، دهیار روستای مگران سه همراهی‌ام می‌کند تا هم نقاط مختلف اردوگاه را ببینم و هم در ترجمه عربی کمکم کند: «نهم فروردین، روستا زیر آب رفت. از آن طرف وقتی باد می‌آید اینجا پر از خاک می‌شود. با هر بادی خاک جابه جا می‌شود. برای همین همه مشکل پوستی گرفته‌اند.»

در برخی چادرها زنها مشغول پخت و پز هستند و ترجیح می‌دهند به جای انتظار برای غذای آماده با همه سختی، خودشان آشپزی کنند. البته نه لیلا که گوشه‌ای از چادر افتاده. لیلا 28 سال دارد و تازگی کیسه صفرایش را عمل کرده.
مرد می‌گوید: «سقف خانه‌هایمان پایین آمده و قابل بازسازی نیست. این همه آبی که در خانه‌ها مانده به کل و از پایه، خانه‌ها را ویران کرده. به فکر کانکس و سر و سامان دادن‌مان باشند.» خودش چند روزی از زندان برای مرخصی آمده. تعریف می‌کند اهالی از چند ماه قبل دور روستا سیل بند زده بودند اما تاب نیاورد و شکست. می‌گوید نمی‌داند حالا چطور زن و بچه‌اش را در این جنگل رها کند و برگردد زندان. زنها صورتشان را نشانم می‌دهند. بیشترشان از شدت آفتاب سوخته‌اند، جوری که پوست‌شان دو رنگ شده. کرم ضدآفتاب می‌خواهند.

زنی می‌گوید وقتی سیل آمد وحشت‌زده به اینجا گریختند. نگران حال بچه‌هاست: «بچه‌ها مدرسه نمی‌روند. از صبح تا شب اینجا می‌گردند. تا کی می‌توانند این طوری باشند؟ ما همه چی داشتیم مزرعه، باغ، گاو، الان هیچ چیز نداریم.» دخترها تا پیش از این برای مدرسه به مگران یک می‌رفتند و پسرها به عبدالخان اما حالا با وضعی که پیش آمده، هیچ‌کدام قادر به مدرسه رفتن نیستند. دختر بچه‌ها می‌گویند: «آنقدر روزها زیر آفتاب می‌نشینند که گاهی سرگیجه و سردرد می‌گیرند.»

خلف لطیفی می‌گوید: «دوست نداریم از اینجا برویم. دوست داریم برایمان همین جا نزدیک خانه‌های قبلی‌مان خانه درست کنند. ما به زندگی اینجا عادت کرده‌ایم.» زن می‌گوید: «یخچال و تلویزیون و فرش‌ها ماند توی خانه. هیچ چیز را نتوانستیم بیاوریم. کسی هم اگر وسیله‌ای آورده ماشین داشته.» زن دست‌هایش را بارها برهم می‌کوبد: «همه چیزمان رفت، همه چیزمان رفت…»

زن نمی‌داند چند ساله است. می‌گوید 50، 60، 70 چه کسی می‌داند. چادرشبی از موی بز برپا کرده. در این چادر حس بهتری دارد: «فقط جان خودمان را نجات دادیم. تا چشم باز کردیم، دیدیم همه روستا را آب گرفته. دور تا دورمان را آب گرفته بود. باران شدید می‌زد.»

خورشید در حال غروب است. همراهان محلی‌ام می‌گویند بهتر است هرچه زودتر به شهر برگردیم چون جاده چندان ایمن نیست. اهالی اما حرف‌های زیادی برای گفتن دارند. می‌گویند نمی‌دانند با توجه به شرایط بد آب و هوایی تا کی می‌توانند زندگی در جنگل را تاب بیاورند. بارها می‌گویند کاش می‌شد دوباره خانه‌ای در روستایشان داشتند.